کتابخانه عمومی فرخی یزد



در سال 1982 میلادی، استیون کالاهان به تنهایی درون یک کشتی بادبانی قصد داشت که از عرض اقیانوس اطلس عبور کند. اما کشتی او با چیزی برخورد کرد و کشتی اش غرق شد. او توانست سوار بر قایق نجات بادی از مهلکه بگریزد و با ذخیره غذایی و آب محدود 76 روز روی آب دریا زنده بماند . سرانجام سه ماهیگیر او را در حالی که بسیار ضعیف شده بود زنده پیدا کردند و جانش را نجات دادند. 76 روز زنده ماندن در میان آب های خروشان اقیانوس، بدون آب و غذا، طولانی ترین مدتی است که یک فرد موفق شده است روی یک قایق بادی دوام بیاورد.
او با وجودی که تنها بود اما با به کارگیری نبوغ خود توانست از اقیانوس ماهی بگیرد و با تبخیر آب دریا در مقابل نور خورشید آب شیرین تهیه کند. اما این نبوغ و هوش کالاهان نبود که از او یک قهرمان بی نظیر ساخت بلکه امید و اعتماد به نفسی بود که او را در تمام مدت تنهایی اش به خود می داد و لحظه ای یاس و نومیدی اجازه تسلط بر روح و ذهنش را نداد.
در دفترچه خاطرات روزانه او یک جمله همیشه تکرار می شد و آن این بود: پسر! می توانی از پس اینکار برآیی! جا نزن!
جالب است بدانید که در طی سفر قایق بادی او سوراخ شد و او یک هفته شبانه روز سعی می کرد و تا آخرین لحظه سفر به صورت پیوسته و دایم با تلمبه قایق باد می کرد تا کاهش تدریجی باد را جبران کند.
لستیون کاهالان شاهدی است بر این واقعیت غیر قابل انکار که یک انسان زمانی شکست می خورد که خودش تصمیم به شکست خوردن بگیرد. و اگر انسانی تصمیم بگیرد که تا آخرین لحظه مبارزه کند و حتی از مبارزه سربلند بیرون آید، حتی بدترین شرایط محیطی نیز در مقابل اراده او خوار و ذلیل خواهد بود.

منبع: کتاب چگونه می توان فردی سرزنده، موفق و امیدوار بود؟ مولف: امیر ملک محمودی، صفحه ی 140-141
نویسنده: راضیه لشکری


 

 

توانایی در صحبت کردن با مخاطبان برای موفقیتتان ضروری است. خوب صحبت کردن می تواند احترام و توجه دیگران را به دنبال داشته باشد. به ارزش شما در جمع بیافزاید و توجه افرادی را که می توانند به شما کمک و دریچه هایی به رویتان باز کنند، جلب کند. توانایی خوب صحبت کردن به دیگران ثابت می کند که شما با استعداد تر و باهوش تر از کسانی هستید که نمی توانند به خوبی شما صحبت کنند.
ارزشمندترین دارایی شما ذهنتان است. یکی از گرانبهاترین مهارت های شما توانایی خوب فکر کردن و بیان واضح منظورتان است.
این مهارت بیش از هر مهارت دیگری به کسب منافع بیشتر و پیشرفت شما کمک می کند. به علاوه تنها راه نشان دادن تسلط به یک موضوع ابراز واضح افکار و ایده ها به صورت شفاهی و کتبی است.
وقتی شما خوب صحبت می کنید، مردم می گویند: او متوجه است درباره چه چیزی صحبت می کند.
خبر مسرت بخش این است که ذهن شما مثل ماهیچه است یعنی هرچه بیشتر از آن استفاده می کنید قوی تر و کارآمدتر می شود.
سازماندهی قبلی افکار و کلمات باعث می شود شما به چیزی که می گویید و نحوه بیان آن دقت و توجه داشته باشید. برنامه ریزی، آمادگی و ارئه سخنرانی ها، شما را مجبور می کند از ذهنتان بیشتر استفاده کنید، در واقع این عمل شما را باهوش تر می کند.
بر ترس تان غلبه و توانایی هایتان را تقویت کنید

چند سال قبل، یک سمینار یک روزه درباره کارایی مدیریتی برای تاجران برگزار کردم. در این سخنرانی به اهمیت توانایی خوب صجبت کردن و تاثیرگذاری بر افراد در تجارت تاکید داشتم. در پایان روز یک تاجر نسبتا خجلی نزدم آمد و گفت به خاطر حرف های من تصمیم گرفته سخنران خوبی شود. این مرد از اینکه سرپرستانش او را نادیده می گرفتند. خسته شده و تصمیم گرفته بود پیشرفت کند.
یک سال بعد نامه ای از او دریافت کردم که در آن سرگذشتش را برایم نوشته بود. او بلافاصله عزمش را جزم کرده به انجمن های محلی توست مسترز ملحق شده و در جلسات هفتگی شرکت کرده بود.
در هر جلسه از اعضا درخواست می شد بایستند و درباره موضوعی صحبت کنند و در پایان جلسه به تمام اعضا نمره داده می شد.
در انجمن توست مسترز از روند حساسیت زدایی استفاده می شود. این بدین معناست که اگر کاری را چندین بار انجام دهید بالاخره حساسیتتان نسبت به آن کار از بین می رود. وقتی چندین بار جلوی بقیه صحبت کنید بالاخره ترس و تردیدتان از بین می رود.

منبع: کتاب قدرت بیان (حرف بزن تا برنده شوی)، مولف برایان تریسی، مترجم: پروین آقایی؛ صفحه ی  15-16
نویسنده: راضیه لشکری 


مردی برای اصلاح سر و صورت به آرایشگاه رفت در حین کار گفتگوی جالبی در مورد خدا بین آن ها صورت گرفت. آرایشگر گفت من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد. مشتری پرسید چرا؟
آرایشگر گفت کافی است به خیابان بروی و ببینی. مگر می شود با وجود خدایی مهربان این همه مریضی و درد و مرض وجود داشته باشد؟
مشتری چیزی نگفت و از مغازه بیرون رفت، به محض اینکه از آرایشگاه بیرون آمد، مردی را دید با موهای ژولیده و کثیف؛ به سرعت به آرایشگاه بازگشت و به آرایشگر گفت می دانی به نظر من آرایشگرها وجود ندارند.
مرد با تعجب گفت جرا این حرف را می زنی؟ من اینجا هستم و همین آلان موهای تو را مرتب کردم.
مشتری با اعتراض پرسید پس چا کسانی مثل آن مرد ژولیده بیرون از آرایشگاه وجود دارند؟
آرایشگرها وجود دارند، فقط مردم به ما مراجعه نمی کنند.
دقیقا همین است. خدا وجود دارد فقط مردم به او مراجعه نمی کنند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.

نکته: بهشت پاداش خداوند نیست، بهشت عینیت و حقیقت ذات الهی است. بهشت ثمره خوشنودی خداوند نیست، بلکه خوشنودی خداوند و احساس روح بخش حضور او در زندگی مان دروازه های بهشت را به رویمان می گشاید.
خداوند مبدا و و اساس آفرینش است، منشا تمام خوبی ها، حقایق، زیبایی ها، قدرت ها و آرامش هاست. آنگاه که از او فاصله می گیریم از مبدا تمام نیکی های اصیل فاصله گرفته ایم و داستان تمام رنج ها، غم ها و ناشکیبایی ها در زندگی ما از اینجا آغاز می شود.
خوشا بحال آنان که گرمی دستان خدا را بر روی شانه های خود احساس می کنند.
خوشا بحال آنان که خدا را می بینند و عطر حضورش را استشمام می کنند.

منبع: کتاب بهشت یا جهنم انتخاب با شماست، مولف مسعود لعلی، صفحه ی 51-52
نویسنده: راضیه لشکری


از جمله مشکلاتی که در اثر چنین رفتارهایی به وجود می آید، آن است که این رفتارها برای دیگران بسیار وسوسه انگیز است. تاثیرات کوتاه مدت و طولانی مدت بسیاری هستند که از یک سو باعث تشدید ضعف عزت نفس افراد و از طرف دیگر باعث تقویت رفتارهای خودخواهانه و بی فکرانه دیگران می شود.
چنانچه ما بیش از حد مورد تملق و چاپلوسی قرار گیریم، طبیعتا احساس می کنیم فرد مهمی هستیم، اما بعد از مدتی از چاپلوسی های بی پایان دیگران خسته و بی حوصله می شویم و دیگر برای افراد تملق گو احترامی قائل نمی شویم بلکه یا آن ها را از خود می رانیم یا رفتار پرخشگرایانه ای نسبت به آن ها نشان می دهیم که نه تنها به عزت نفس آن ها آسیب می رساند بلکه این حس درونی خودمان را نیز دچار ضعف و مشکل می کند.
چنانچه با فردی زندگی یا کار کنیم که هرگز شکایت نمی کند و به راحتی مسئولیت تمامی اشتباهات را به گردن می گیرد، خیلی زود احساس می کنیم که می توانیم پیش دستی کنیم و به تنهایی تمام تصمیم گیری ها را انجام دهیم، خیلی سریع تر کارها را تمام کنیم و به او اجازه دهیم که بر روی صندلی عقب بنشیند و کامل به ما تکیه کند و چنانچه مشکلی پیش آمد بی توجه از آن بگذرد (هرچه پیش آید خوش آید). ولی در طولانی مدت متوجه می شویم که با از دست دادن توان مصرفی صادقانه این فرد، از بسیاری از ایده های خوب او محروم شده ایم. کیفیت و نوآوری تحت تاثیر قرار گرفته . خیلی زود از اینکه همیشه رئیس، پیش رو و راهنما بوده ایم، خسته شده ایم.

منبع: کتاب چگونه خود را باور کنیم؟ مولف گیل لیندن فیلد، مترجم: لاله دهقانی
نویسنده: راضیه لشکری


مشاهده کلیپ بلند خوانی سری دوم قصه های من و ننه آغا داستان مال مردم مال مردمه!! در قالب طنز با کلیک روی لینک زیر

بلندخوانی داستان مال مردم، مال مردمه!! در قالب طنز smiley

نویسنده: مظفر سالاری
انتشارات کتابستان معرفت
کتابدار : راضیه لشکری 
مناسب برای گروه سنی نوجوان 
(مناسب سازی شده برای ناشنوایان)


چند ماه قبل با یک مشکل جسمانی مواجه شدم که ممکن است برخی از افرادی که همسن و سال من هستند با آن مواجه شوند. دکتر پس از گرفتن فشار خون و ضربان قلبم به من هشدار داد که از خط قرمز جاده سلامت عبور کرده ام و باید توقف کنم.
پرسیدم منظورتان این است که دست از کار بکشم؟ دکتر گفت بله یا اینکه نگرانی در مورد کارت را متوقف می کنی و اضافه کرد که بسیاری از مردم کار و شغلشان باعث مشکل جسمانی آن ها نمی گردد، بلکه نگرانی و دلواپسی در مورد کارشان هستا که آن ها را بسیار رنجور می کند و باز هم به من هشدار داد که باید از نگرانی و فشار روانی خارج شوم.
نمی دانستم چه تصمیمی بگیرم؛ تا اینکه چند روز بعد در جریان یک سفر کاری ناگهان تصمیم گرفتم که به تفریح مورد علاقه ام یعنی شکار مرغابی بپردازم. من همیشه عاشق این تفریح بودم، اما عملا مشغله کار و زندگی این فرصت را به من نمی داد. در روز اول تونستم به طور حیرت آوری به اندازه مجاز شکار مرغابی برسم. یعنی ده مرغابی شکار کنم. در روز دوم که آرین روز بود تنها توانستم هشت مرغابی را شکار کنم.
ساعت 4 بعد از ظهر بود و من بسیار هیجان زده و ناراحت بودم. آنقدر ناراحت بودم که برای د. مرغابی باتقی مانده سعی کردم اطرافیانم را مجبور کنم که از رفتن به خشکی صرف نظر کنند. در آن لحظه ناراحتی من به خاطر مرغابی از دست رفته به حدی بود که رد تمامی پرندگان را گم کردم. در آن لحظه حتی موفق به شکار یک شتر مرغ هم نمی شدم چه برسد به مرغابی.
ناگهان احساسی در من به وجود آمد و به خودم گفتم چقدر احمقم که فقط به خاطر دو مرغابی ناچیز تا این حد از کوره در رفته ام. در حالی که از قبل 8 مرغابی را گرفته ام. مگر من به مسابقه شکار آمده ام؟
آن شب باز هم هنگام خواب با یادآوری حادثه پیش آمده به کشف حیرت آوری رسیدم. در زندگی واقعی من بیش از 8 مرغابی داشتم. در 41 سالگی به حد معقول آرزوهایم رسیده بودم و شروع به شمردن داشته هایم کردم.
1) همسر خوب 2)زندگی خوب 3)سلامتی نسبی 4) دوستانم 5) وسیله ی امرار معاش 6)مقبولیت ونام نیک در میان همکارانم 7)علایق و سرگرمی های زیاد و متنوع 8) چشم اندازهای امیدوار کننده از آینده

در واقع دو مرغابی باقی مانده در زندگی ام حکم دو چیز را داشتند یکی مقدار زیادتری پول و ثروت و دیگری محبوبیت و شهرت و مقام که دیگران از آن ها برخوردار بودند و من از آن محروم بودم.
آیا این دو مرغابی ارزشش داشت که من تا حد نزدیک شدن به لبه گور خود را آزرده کنم.
از آن بعد به بعد هرگاه در زندگی ام نگران و عصبانی می شوم به یاد 8 مرغابی می افتم. هفته گذشته دکتر معاینه ام کرد و گفت از خط قرمز عقب نشینی کرده ام. پس همواره مغرورانه مرغابی های زندگی تان را بشمارید.

منبع: کتاب شما عظیم تر از آنی هستید که می اندیشید، مولف: مسعود لعلی، صفحه ی 96-97

نویسنده: راضیه لشکری


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود مستند | مستند برتر آپدیت نود32، لایسنس نود 32 ( رایگان ) تاثیرات فیزیکی خودارزایی ورزش vps افکار مخشوش و خسته ام طراحی سایت برتر - طراح اول سنترال سرویس | تنها مرکز تخصصی تعمیرات لوازم خانگی زیتون شرکت خدماتی کیان پاک